فرشتهها هم، گاهی خسته میشوند
امتیاز:
یادداشت
میگویند پرستار، فرشته است.
من یک پرستارم، وظیفه ام مراقبت از توست. فرقی نمیکند که نوزادی یک روزه باشی یا پیری سالخورده من باید هرروز و هرلحظه از تو مراقبت کنم و شبها بر بالینت بیدار بمانم، حتی اگر چند روز باشد چشم بر همنگذاشته باشم، گوش جان بسپارم به درد و دل و غمهایت و مرهمی شوم بر ناراحتیهایت، حتی اگر غمی به سنگینی کوه و به وسعت دریا بر شانه هایم سنگینی کند.
من انسانم. گاهی خودم بیمارم ولی کسی نیست که پرستاریام کند و جالب اینجاست که با همین بیماری باید بر بالینت حاضر شوم.
من یک پرستارم. اشکهایی که پشت در اتاق احیا در دلم ریختم را کسی ندیده، چون وظیفهام بود خانوادهات را به آرامش دعوت کنم؛ دریغ از اینکه درون خودم آشوبی است که تنها خودم و خدا از آن خبر داریم.
من یک پرستارم. چه غمها که پشت پرده لبخند پنهانش نکردم، تا تو لحظهای، فقط لحظهای ناامید نشوی.
چه روزها که به خاطر تو، به خاطر آسایشت و به خاطر لبخندت، از همه کس و همه چیزم روی برنگرداندم.
آری من یک فرشته ام. فرشتهای که عاشق است. عاشق اینکه تو، او را به چشم دختر یا پسرت، پدر یا مادرت بنگری، نه غریبهای که فقط مسئول مراقبت از توست. عاشق اینکه برایش درد و دل کنی و محرم رازهایت باشد. عاشق اینکه بتواند با مهرش، با دانشش، از دردها و غمهایت بکاهد.
نمیدانی این فرشته، وقتی لبخند رضایتی که از روی سلامتی بر لبانت میبیند، تا چه اندازه شاکر خدای مهربانش میشود.
اما این فرشتهی تو، گاهی، فقط گاهی نیاز به مهربانی دارد، نیاز به توجه دارد، نیاز دارد بداند و ببیند که او هم حقی دارد.
و در آخر، خوب است بدانی، فرشتهها هم، گاهی خسته می شوند...